۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

شعرآوایی (در قامت یک کلمه)

اولین بار با حاج احسان که از خیابان انقلاب رد میشدند تابلو تبلیغاتی پلیس را دیدند که میگفت: "امروز شما پلیس ما باشید." یک جمله ساده برای جذب بازخورد مردم از تخلفات پلیس که میشود در حسنش صفحه ها سیاه کرد. اما برای آن دو نفر این جمله در وزن رباعی بیان میشد (مثلا اینطور بخوان "گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک/ امروز شما پلیس ما باشیدی" که البته یک هجا به آخرش برای روانی اضافه شده).

سالها بعد داستان "مریم و ما ادراک ما مریم" از مصطفی مستور را میخواند که آخرش مریم یادداشتی گذاشته بود: "تو را برای ابد ترک میکنم. مریم" و عاشقانگی، شاعر داستان را به شعر کشاند که
تو را برای ابد ترک میکنم؛ مریم
چه حسن مطلع تلخی برای غم، مریم!
تا آنجا که
مرا به حال خودم واگذاشتند همه
همه همه ... همه اما ... تو هم؟ ... تو هم؟ مریم؟

دیروز متنی نظرش را گرفت که دوستی در مورد سفرش به مجارستان نوشته بود. در انتظار همسرش مهری، در ایستگاه قطار نوشته بود: "قطاری که مهری قرار است با آن بیاید، اروپای شرقی است، چهل دقیقه تاخیر دارد." و باز در او جوانه زد
قطاری که مهری قرار است با آن بیاید
اروپای شرقی است، چل دیقه تاخیر دارد


آیا آدمها که حالشان خراب میشود، بدلیل پیوندشان با شعر فارسی، ناخودآگاه آهنگین حرف میزنند؟


.

۲ نظر:

  1. دوست دارم به این موضوع فکر کنم و نظرات دیگران رو بشنوم.

    پاسخحذف
  2. فرموده بود که " هی شعر تر انگیزد .... خاطر که حزین باشد"

    پاسخحذف