۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

غزلی برای ریزه نجواهای پشت درهای بسته

باز کن در را؛ دو چشم پر شراب آورده ام
از سر کوه بلند تاک، آب آورده ام

آنقدر داغم که آتش نیست ... نورم را ببین
شعله را پایین بکش، من آفتاب آورده ام

میزهایت را به چای تیره نازیبا مکن
خمره ای آبستن سرخیّ ناب آورده ام

پلکها را میپراند، چشمها را میبرد
داروی بیداری و جادوی خواب آورده ام

سوره هایم جامها و آیه هایم جرعه هاست
وحی نازل از ازل دارم؛ کتاب آورده ام

قهوه چی! دیوانه میگویی به من، اما مگر
حال تو خوب است و من حال خراب آورده ام؟

بد حسابی کرده ام دستم ولی امشب پُر است
صبر کن لب تر کنم، حرف حساب آورده ام

من سرم داغ است و مستی در دلم قُل میزند
جام آتش روی قلیان شراب آورده ام

باز کن ... من خنده های مشتریهای تو را
پشت در با گریه ساعتهاست تاب آورده ام


مهدی فرجی

.

شکستگی

هنوز متعجبم میکنی وقتی میبینم بعد از این همه مدت اینقدر متلاطمی. همه زندگی را اینطور گذرانیدی که بفهمی چه چیز دیگری را لحظه ای خوشحال میکند و بعد سعی کردی آن چیز را برایش مهیا کنی. ولی حتی صبر نکردی که لبخند رضایتبخشش را ببینی. هدیه را دادی و بسرعت دور شدی. اینها برای قلبت ضرر دارد.

همه این فصلها یکبار شد به این فکر کنی که این آدمها که اسمشان شده است دیگری، دلشان چه میخواهد؟ طفره نرو. تو که میدانی چیزی که دل میخواهد غیر از آنست که آنها مدعی اش هستند. نخواستی یا نشد؟ البته دیگر فرقی هم نمیکند. مشکلت جای دیگر است.

آنچه دلت میخواهد را کاری ندارم. آنرا که میدانم نمیدانی. آخر فقط با گوش کردن به زبان بیگانه که نمیشود یاد گرفت. باید در محیطش باشی. تو محاط به کجایی؟ غرق شدن صدا ندارد ولی تو که غریق بودی چرا صدایت درنیامد؟ شاید کسی آنجا میتوانست کمکی بکند؛ قدری ایمان داشته باش؛ دیگری از دیگران هم هست.

اصلا حرف این بود که از خودت خبرت هست؟ چیزی پیدا کردی که خوشحالت کند؟ میشنوی؟ تا به کی عزادار خویشتنی؟

.

۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

غزلی برای تمناهای مدفون زیر خنده های بازاری

این روسری آشفته یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیوانه کننده است

بالقوه سپید است زن اما زن این شعر
موزون و مخیّل شده و قافیه مند است

در فوج مدلهای مدرنیته هنوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

پرواز تماشایی موهای رهایش
تصویر رهاکردن یک دسته پرنده است

دل غرق نگاهیست که مابین دوپلکش
یک قهوه ای سوخته خیره کننده است

با اخم - به تشخیص پزشکان - سرطانزاست
خندیدن او عامل بیماری قند است

تصویر دلش با کمک چشم مسلح
انگار که سنگی ته شیئی شکننده است

شاید به صنوبر نرسد قامتش اما
نسبت به میانگین همین دوره بلند است

ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چندبه چند است


صالح دروند

.

پارادوکسهای سفارشی یک

جدیدن-ها سفارشی هم مطلب مینویسیم اگر امری بود؛ مدایحی بی صله یا دردهایی بی مرهم؛ هرطور که شفافترت مینماید.

پارادکس یکم: آیا یک مفهوم اشتراک نزدیک به تهی مصادیقش است یا اجتماع نزدیک به بینهایت آنها؟

پارادکس دوم: آیا مساله، بودن یا نبودن است یا اینکه مساله دقیقا این است که مساله بودن یا نبودن نیست؟

پارادکس سوم: آیا وفاداری به عشق، بریدن از همه جز معشوق است یا پیوستن به همه جز معشوق؟

.